اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

پذیرش



بشود اگر "حسرت خوردن" را از رفتارهای آدمیزاد پاک کرد ... روزها بهتر استفاده خواهند شد!

کی آدم بالاخره دست از سر آنچه گذشته برمی دارد؟

کی به پذیرش آنچه در گذشته انتخاب کرده است می رسد؟

کی بشر آغاز به "بودن"ِ  خودش می کند تمام و کمال؟

کجاست مانع این رهایی؟

من از کدام طرف می رسم به این پاسخ؟

و 

چند روز مانده تا آن روز ؟



پاییزیه




فصل ها جدای از ما هویت ندارند.

دارند؛

ما بلد نیستیم ببینینم.

تماشا کردن را بلد نیستیم ... 

حتی زندگی هم جدای از ما هویت دارد ... انقدر مغرور و خودخواهیم که نمی توانیم ببینیم.

ولی واقعیت این است که فارغ از احساسات و احوال ما ، زندگی در جریان تعادل خویش  است ... 



پاییز نود و چهار را بدجور می خواهم امسال.



دنیا پر از نقش های نزده است...




 نقاشی ها دارند قد می کشند.

شما ندیده ایدشان! آن ها را برای یک کتاب کشیدم. برای کتاب شادی. :) حالا امروز صبح خبرهای قشنگی رسیده. به بهار می مانند. :) نشر مدرسه دوستمان داشته است! 

تبریک ویژه به شادی که یک روز به جای نشستن و دنبال کار مطلوب فقط گشتن؛ بلند شد و متعهد شد کار مطلوبش را "بسازد"! و کی  شکستی می تواند در کار باشد آنجا که تو "شکست" را تعریف نکرده باشی!


این از آن نقاشی ها نیست. :)