و تو چقدر در تمام این راه صبور بودی...
و آشنا...
و من چقدر با عشقی دردناک
همیشه
دوستت داشتم...
حتی توی نا امید ترین لحظات...
نازنینم؛
چون همیشه
تو بگیر زیر بازویم را
بلندم کن احسان،
باز طوفانیَم!
مثل دریا بیقرارت میبینم سپیدهجان. و این شعر میریزد توی ذهنم از محمدعلی بهمنی با همه بی سر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیام خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیام؟ حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانیست که بارانیام حرف بزن، حرف بزن، سالهاست تشنهی یک صحبت طولانیام ها به کجا میکشیام خوب من ها نکشانی به پشیمانیام
ممنونم ناهیدمبهترماما آرام ...هنوز...نه!
مثل دریا بیقرارت میبینم سپیدهجان.
و این شعر میریزد توی ذهنم از محمدعلی بهمنی
با همه بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن! ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من
ها نکشانی به پشیمانیام
ممنونم ناهیدم
بهترم
اما آرام ...
هنوز...
نه!