یک جوری که غروب های این فصل پیدایمان نکنند
برویم تنهایی هفت سنگ بازی کنیم.
هی من سنگ روی سنگِ دلتنگی بگذارم
هی تو بزنی همه را بریزی و ...
فرار نکنی... بمانی...
چشم نگذاری!
برویم دوتایی قایم شویم؛
از دست پاییز های این غروبِ فصلی .
پ.ن: وقتش است روزگار یک کمی دست از لجبازی کودکانه با ما بردارد! بعله ! وقتش همین الآن است! کسی صدای مرا شنید؟
like <3
بوس!
چقدر این شعر در عین سادگی، بزرگ و گرم است.
من این را دوست دارم بارها بخوانم و لذت ببرم سپیده جان :-*
آخر تو خوبی... گرمی... و بزرگ...
هی من سنگ روی سنگِ دلتنگی بگذارم
هی تو بزنی همه را بریزی و ...
فرار نکنی... بمانی...
:)
تو هم بیا اصلاً بمان پیش خودم!