شب است.
روی مبل می نشینم و به تو نگاه می کنم.
که چقدر بزرگتر شده ای...
که این ریش تازه چقدر عجیبت کرده!
***
دانه های سپیدِ موهایت را با چشم می شمارم و می اندیشم
چقدر راه مانده تا بشوی یک مردی آنچنان قوی که من خود را یله بر آن رها کنم... هر چند اصلاً شک دارم من بلد باشم این کار رابکنم... آنچنان که نه بر مادرم کردم نه بر پدرم و نه حتی ... بر خدایم...
کار می کنی.
خسته ای .
و من چقدر خوب بلدم به آغوشی و بوسه ای و کلامی شاید همراهشان، این خستگی را بتکانم بریزم دور،
اما؛
همین من چقدر سخت می گیرم به بوسه هایم...
به دست هایم...
که مبادا بشوند ابزار!
بوسه های من
بر شانه های تو
نباید بشوند ابرازِ هیچ چیز دیگری...
بوسه ها و نوازش ها،
خود
هدف اند!
وقتی برسی به لحظه ای که عشق از درونت طلبش کند؛
وصالش را جایزی...
من
نه که نخواهم کمکت کنم!
من
اجازه ندارم!
***
شب است.
روی مبل نشسته ام
به این همه پیچیده گی می اندیشم
اما
بوسه ای بر گردنت و ...
با یک "بزن ببینم سریال های طنز فارسی . 1 شروع نشد"
زندگی را
-امشب هم-
ساده می کنم.
زندگی خیلی ساده و قشنگه!
البته عشق تو هم خیلی خالصه!
ممنونم.
سادهگی چقدر خوب است. همینکه سخت نیست و میشود راحت ایجادش کرد و لذت برد
پناهگاه است ناهید! پناهگاه!
بسیار با احساس:)
هرچه می کشم از همین "بسیار"بودنش است لعنتی!
ممنونم
آفرین!
چه همه خوش آمدی دوستم!
http://sepidedamvalimoo.blogfa.com
به سربازهای وظیفه می مانیم
در طرفین خط مرزی
اینگونه به هم نزدیک وُ
چه دور از یکدیگر
با دو شعر در باره دخترم نسیم ونقشه ی وطنم و نیز خبری در مورد دومین مجموعه شعر اینجانب با عنوان "سپیده دمی که بوی لیمو می دهد" به روز شده ام.با احترام و افتخار دعوت می شوید به خوانش و گفتگودر وبلاگم:
http://sepidedamvalimoo.blogfa.com
سلام و به روی چشم!
از یه شبه دیگه بنویس سپیده جان. شبی که تو حسابی خندیده باشی و ما هم به شادی تو لبخند بزنیم !