اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

پدرم! (2)





پدرم  تازگی ها مرا می بوسد! 

موقع آمدن و رفتن ... هر دو بار می بوسد!


وقتی می روم خانه شان می آید کنارم می نشیند و سعی می کند فقط حرف بزند، مهم نیست از چه موضوعی.


پدرم دیروز که مادرم شیفت شب بود،‌آمد خانه ما فوتبال ببیند و وقتی شب گفتم همینجا بخواب ،قبول کرد!


پدرم این روزها همش باعث می شود بغض کنم!

پدرم فکر مهاجرتی را که تازگی به سرم زده،‌ تبدیل به یک غم بزرگ می کند!


پدرم بازنشسته است.

پدرم روزها می رود پارک با هم سن هایش شطرنج بازی می کند.

پدرم تازگی ها به یک پارکِ دیگر می رود و با بچه ها و جوان ها فوتبال دستی بازی می کند.



پدرم بعد از عید که رفت به آن پارکی که قبلاً‌ می رفت و شطرنج بازی می کرد؛ دید دو نفر از هم بازی های پارسالش مرده اند!



پدرم را باید در آغوش بگیرم...



نظرات 9 + ارسال نظر
فرهاد شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:19 ق.ظ http://an-rozha.blogsky.com/

سلام
خیلی قشنگ و دلتنگ نوشتی
وبلاگ قشنگی داری
به منم سر بزن
دوست داشتی لینکم کن
مرسی

ناهید شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:47 ق.ظ http://avaze-betyar.bogfa.com

چه بابای نازنینی داری سپیده‌جان. خدا برایت حفظش کند. من عاشق همچین دودلی‌هایی هستم که پای رفتن آدم را لنگ می‌کند. بهانه‌ی عاشقانه‌ی خوبی‌ست.

من عاشق توام با این وضعیتت و روحیه ی باقی مانده ات برای عاشق دودلی ها من شدن!!!
نیومد هنوز؟

[ بدون نام ] شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 02:30 ب.ظ

دروغ چرا. من خیلی وقته عاشقتم :-*
فردا دیگه باید سزارینش کنم. با پای خودش مث که نمی‌خواد بیاد :))

24 فروردین ! چه ترکیب کاملی برای روز تولد بودن!
بهتر عزیزم... دردسر سزارین کمتره کلاً ...

شادی شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:10 ب.ظ http://neveshte-jat.blogfa.com/

از بزرگ ترین خوشبختی های زندگی است که بتوانیم با یکی دو تاکسی خودمان را برسانیم پیش باباها و مامان ها.

یا پیاده ...

hoda sadeqi سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:34 ب.ظ

سپیده جان
این پستت آنقدر به دلم نشست که بی خبر گذاشتمش توی صفحه پلاسم با همین اسم خودم.
سایه اش بالای سرت مستدام.

خیلی خیلی خوشحالم که به دلت نشسته متنم. اما نمی دانم "بی خبر" و "صفحه ی پلاسِ‌خودم" یعنی نامِ‌ من زیرِ‌ نوشته ام نیست؟

نیلا چهارشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:47 ق.ظ

پدرمو تازه از دست دادم .پدر منم با دوستاش تو پارک سرگرم بود دلتنگ پدرم شدم .پر از بغضم وحسرت.تو میتونی بغلش کنی خوش بحالت.خدا سایه شو از سرتون کم نکنه

از تصور حالت حالم بد شد!
همسرم یه بار گفت: باید شاد باشیم... شاد بودن تلاش میخواد نه دلیل و بهانه! وگرنه مرگِ پدر یه حقیقته که بالاخره اتفاق می افته!
ممنونم که برام نظرتو نوشتی نیلا...

hoda sadeqi چهارشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:12 ق.ظ

نه خانوم
لینک وبلاگت رو گذاشتم زیر پستت.
میتونی با همین اسم خودم منو پیدا کنی تو گوگل پلاس.

مطمئن بودم ! ممنونم هدی جان از لطفی که بهم داشتی. یادم اومد که چند سال پیش تو وبلاگِ‌قبلیم یه متن دیگه برای پدرم نوشته بودم!‌ به خاطر تو و این ابراز احساساتت دوباره می ذارمش اینجا.

نسیم دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:46 ب.ظ

میشه من نظر ندم؟!
این پست بدون نظر کاملتره!

بعله، اما من ترجیح مى دم تو نظر بدى حتى اگه به کمالاتش لطمه بخوره!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:34 ق.ظ

ولی من اصلاً ترجیح نمیدم!
من و آبجیم، دوباره با هم خوندیم، من دیدم اشک هاشو!

باشه.
قربون تو و آبجیت برم با باهم خوندنتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد