پدرم تازگی ها مرا می بوسد!
موقع آمدن و رفتن ... هر دو بار می بوسد!
وقتی می روم خانه شان می آید کنارم می نشیند و سعی می کند فقط حرف بزند، مهم نیست از چه موضوعی.
پدرم دیروز که مادرم شیفت شب بود،آمد خانه ما فوتبال ببیند و وقتی شب گفتم همینجا بخواب ،قبول کرد!
پدرم این روزها همش باعث می شود بغض کنم!
پدرم فکر مهاجرتی را که تازگی به سرم زده، تبدیل به یک غم بزرگ می کند!
پدرم بازنشسته است.
پدرم روزها می رود پارک با هم سن هایش شطرنج بازی می کند.
پدرم تازگی ها به یک پارکِ دیگر می رود و با بچه ها و جوان ها فوتبال دستی بازی می کند.
پدرم بعد از عید که رفت به آن پارکی که قبلاً می رفت و شطرنج بازی می کرد؛ دید دو نفر از هم بازی های پارسالش مرده اند!
پدرم را باید در آغوش بگیرم...
سلام
خیلی قشنگ و دلتنگ نوشتی
وبلاگ قشنگی داری
به منم سر بزن
دوست داشتی لینکم کن
مرسی
چه بابای نازنینی داری سپیدهجان. خدا برایت حفظش کند. من عاشق همچین دودلیهایی هستم که پای رفتن آدم را لنگ میکند. بهانهی عاشقانهی خوبیست.
من عاشق توام با این وضعیتت و روحیه ی باقی مانده ات برای عاشق دودلی ها من شدن!!!
نیومد هنوز؟
دروغ چرا. من خیلی وقته عاشقتم :-*
فردا دیگه باید سزارینش کنم. با پای خودش مث که نمیخواد بیاد :))
24 فروردین ! چه ترکیب کاملی برای روز تولد بودن!
بهتر عزیزم... دردسر سزارین کمتره کلاً ...
از بزرگ ترین خوشبختی های زندگی است که بتوانیم با یکی دو تاکسی خودمان را برسانیم پیش باباها و مامان ها.
یا پیاده ...
سپیده جان
این پستت آنقدر به دلم نشست که بی خبر گذاشتمش توی صفحه پلاسم با همین اسم خودم.
سایه اش بالای سرت مستدام.
خیلی خیلی خوشحالم که به دلت نشسته متنم. اما نمی دانم "بی خبر" و "صفحه ی پلاسِخودم" یعنی نامِ من زیرِ نوشته ام نیست؟
پدرمو تازه از دست دادم .پدر منم با دوستاش تو پارک سرگرم بود دلتنگ پدرم شدم .پر از بغضم وحسرت.تو میتونی بغلش کنی خوش بحالت.خدا سایه شو از سرتون کم نکنه
از تصور حالت حالم بد شد!
همسرم یه بار گفت: باید شاد باشیم... شاد بودن تلاش میخواد نه دلیل و بهانه! وگرنه مرگِ پدر یه حقیقته که بالاخره اتفاق می افته!
ممنونم که برام نظرتو نوشتی نیلا...
نه خانوم
لینک وبلاگت رو گذاشتم زیر پستت.
میتونی با همین اسم خودم منو پیدا کنی تو گوگل پلاس.
مطمئن بودم ! ممنونم هدی جان از لطفی که بهم داشتی. یادم اومد که چند سال پیش تو وبلاگِقبلیم یه متن دیگه برای پدرم نوشته بودم! به خاطر تو و این ابراز احساساتت دوباره می ذارمش اینجا.
میشه من نظر ندم؟!
این پست بدون نظر کاملتره!
بعله، اما من ترجیح مى دم تو نظر بدى حتى اگه به کمالاتش لطمه بخوره!
ولی من اصلاً ترجیح نمیدم!
من و آبجیم، دوباره با هم خوندیم، من دیدم اشک هاشو!
باشه.
قربون تو و آبجیت برم با باهم خوندنتون