دنگ شو می خواند:
اگر این فقط یه خوااابه ...
تا ابد بذار بخوابم! ...
بذار آفتاب شم و تو خواب
از توی چشم تو بتابم ...
و من یادم می افتد به خواب اردیبهشتی ِ دیروز عصر ...
بهار بود و حیاط دانشگاه بود و من بودم و درس ها و شجاع شده بودم!
زندگی را بلد بودم!
شاد بودم و جسور...
فقط به ساختن ها فکر می کردم... جوان بودم!
احسان بود ...
جلو آمد ...
با هم شدیم ...
غروب تیره ای بود،اما ما شجاعانه دست هم را گرفته بودیم.
غروب بود
اما هنوز وقت بود ...
برای "تربیت" رفتن ... برای "دهخدا" رفتن ... برای سیب زمینی خوردن ...
ما هنوز خیلی وقت داشتیم.
شجاع بودیم!
خواب دیدم.
"ده سال"م را بهم برگرداندند!
چقـــــــــــــــــدر شجاعانه آماده بودم این ده سال را دوباره زندگی کنم!
نمی دانید
چقـــــدر!!!
چه خواب خوبی...من اگر خواب ببینم از آن اردیبهشت خواب میبینم نشسته ام لب پنجره خانه ی زرگریان و به صداهای عصر اردیبهشت گوش میدهم...
حیف که خوابند این ها همه آذر ...
راه باز گشت نیست ...
و ما را "امروز" غرق کرده!