مى گویند- راست هم مى گویند- توى روزهاى آرام آفتابى ، وقتى صداى دم کشیدن چاى با عطر جا افتادن آبگوشت مى رقصد، درست در همان لحظه هایى که همسر آرام خوابیده و تو از فرط آزادى نمى دانى بین کتاب نیمه خوانده و نقاشى نیمه کشیده کدام را انتخاب کنى... و ساعت هنوز سه نشده و براى خیلى کارها هنوز وقت هست؛ درست در یکى از همین لحظه ها باید تصمیمى براى حرکتى جدید در زندگیت بگیرى...
که زندگى را به حال خود اگر رها کنى در بهترین حالت فقط زمان هدر مى دهد...
خالى فردا ها را ، ظهر هاى جمعه مى شود نقش زد!
ظهرهاى آفتابى آرام جمعه...
پ.ن١: یک دوستى تصمیم گرفته طراحى قایق بیاموزد!
زیبا نیست؟
پ.ن٢: روزهاى آفتابیتان را دریابید.
عالیه!
:) دلم حال آن روزم را می خواهد!