اعضای خانواده یکدیگر را می بخشند!
خانم آرایشگر را بگو ... از رنگ موها و سایز کمرش جوری تعریف می کنیم که خودمان هم فکر نمی کردیم بتوانیم.
به خانواده که می رسیم اما...
چرخ رفتارمان آیین گردش دیگر پیش می گیرد نمی دانم چرا!
از مادر که همواره طلبکاریم!
پدر که رفتار سرشار از خطایش قابل بخشش نبوده و گاهی حتی اول مکالمات تلفنی لایق سلام هم نیست.برادر که جز دردسر و گرفتاری چیزی با خود نیاورده به زندگیمان و حوصله ی هم کلامی با او را در خود نمی بینیم.
عمو و عمه و خاله و خالو حالا یک چیزی ... احترامشان واجب است ...
آقای همسایه را هم باید به لبخند سلام و خسته نباشید بگوییم شاید یک روزی ما را برای پسر بزرگترش پسندید...
و ...
بدین شکل آدم ها هرچه دورتر می شوند ، ما در برخورد با آنها زحمت احترام بیشتر به خود می دهیم.
چرا؟
چون پدر و مادر و برادر اول و آخرش بیخ ریششانیم ... مجبورند بپذیرندمان ... گمان می کنیم هرچه بکنیم ، امروز یا فردا پاک می شود خودش ...
نمی شود اما ...نمی شود جان دلم ...زخم می خورند آن ها هم ... هر چند با این زخم اخت می شوند اما زخم زخم است ... در هر سلام نکرده،.. هر کادو تولد نگرفته ... هر روبوسی عید سهل انگارانه از سربازشده ... زخم می زنیم ... با همه ی این ها یک بدن نرم عریان را که همه جوره خود را وقف ما کرده ، آرام آرام می دریم...خودمان بیخبریم ...خودشان هم شاید حتی ...
ما؛
هم رانمی بخشیم!
ما؛
هم راخاموش می کنیم ...